• ۱۴۰۰/۰۳/۰۲

اواخر تابستان پنج یا شش سال پیش بود. دختری با اصرار از پذیرش وقت گرفته بود و در حالیکه ساعت ملاقاتمان، ۵ بعدازظهر بود از حدود ساعت ۳ به مرکز رسید. بیقرار بود و خجالتی؛ گوشه ای کز کرده بود. به سمتش رفتم و گفتم "چرا اینقدر زود رسیدی؟ هنوز دو ساعت تا وقتمون مونده". دخترک ریز نقش و لاغر اندام که لباسهایی نامتناسب با منطقه ای که دفتر ما در آن واقع شده بود، به تن داشت؛ با صدایی آرام گفت "شما دکتر اناری هستید؟" و بعد از تایید من پاسخ داد " راهم دور بود و با اتوبوس و مترو نمی دانستم چقدر طول میکشه تا برسم". ساعت پنج شد و وقتی به اتاق آمد با این جملات شروع به صحبت کرد " من نمیخوام مثل خانواده ام باشم، همه تابستون توی یه مانتو فروشی کار کردم تا بتونم هزینه جلسه شما رو بدم ولی به من کمک کنید مثل خانواده ام نشم". آن روز و روزهای بعد فهمیدم دخترک ۱۶ ساله از حومه تهران می آمد، نام مرا به عنوان متخصص نوجوان از اینترنت پیدا کرده بود و در آرزوی زندگی بهتر با حقوق ناچیز تابستانی خود، به من مراجعه کرده بود. دخترک را دیدم، برای دارو درمانی نشانه های افسردگی که تشخیص دادم ارجاع دادم. هزینه های دارو و ویزیت روانپزشک را متقبل شدم و قرار شد با حقوق ناچیز خود یک باشگاه ارزان قیمت در نزدیکی محل خانه شان پیدا کند و ورزش کردن را شروع کند. دخترک دیروز، در حال حاضر دانشجوی دانشگاه تهران است و من هنوز او را می بینم و دیگر مثل خانواده اش در چرخه فقر، ترک تحصیل، افسردگی، ازدواج زود هنگام و... قرار ندارد. شکستن چرخه فقر با توانمند سازی نوجوان و در اختیار گذاشتن مشاوره، ورزش و مکانی برای درس خواندن و آموزش می تواند اتفاق بیفتد. اگر من و شما همت کنیم....
اندکی صبر، سحر نزدیک است! (عکس این گزارش تزئینی است)

برچسب ها:

در توانمندسازی نوجوانان مناطق محروم سهیم شوید.

نظرات کاربران

ارسال پیام و سوال

{{ nameForm1_error }}

{{ mobileForm1_error }}

3 + 7 = ?